سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نه بخدایى که از قدرت او درمانده شبى سیاه به سر بردیم که روزى سپیدى را در پى خواهد داشت ، چنین و چنان نبوده است . [نهج البلاغه]

دیباگران هستی
macromediaxtemplates for Your weblogList of Iranian Top weblogspersian Blogpersian Yahoo

نویسنده: احمد _صفورا شنبه 85 آذر 25   ساعت 1:9 عصر

کنفی از عشق بسازیم برای نجات دل

بیندازیم در چاه بی خردی و جوانی

بیرون بیاوریم غم غصه های جوانی را

و بنشینیم به تماشای وصال

و بنشینیم به تماشای جدائی


نظرات شما ()

نویسنده: احمد _صفورا پنج شنبه 85 آذر 23   ساعت 1:25 عصر

غم های من بوی عجیبی می دهند

                    بوی پیراهن تو را

                                 یادت هست

                                      می شکستم برای تو

                                        هر چند

 تو ترک های قلبم را دیدی

دلت برای من نسوخت

                                        هر چند

تو زجه های قلبم را دیده بودی

دوستم نداشتی

 

می خواستم برای تو هر آنچه از بهار بود

هر جند تو لیاقت بهار را نداشتی

سر نوشت آبیت با من بود

در سیاهی خود بمان

دیگر تو را دوست ندارم

هر چند

تو لیاقت دوست داشتن را هم نداری

 

                               احمد ملائی

                                                   23/9/1385 

 

 

 


نظرات شما ()

نویسنده: احمد _صفورا دوشنبه 85 آذر 20   ساعت 1:25 عصر

رفیقان اتنظار سکوتند

و وارثان سکوت

متولدین خزانند

آسمانشان ابریست

چشمانشان پر اشک

دلشان از غم می خواند

نفسشان تناول می کند از خوشی ها

 

با خود مرور می کنند

مهر و آبان  و آذر

و  دوباره  دوباره  دوباره

اشک در چشمانشان حلقه می زند

بغضشان را سنگین می کند

می شکند

و انگار به روز مرگشان می اندیشند

 

سرخی خونشان را

با غیرت وجودشان پیوند داده اند

تا نشکند وجودشان

در سردی باد های سوزناک پائیزی

پروانه اند به دور شمع عمر خویش

هر لحظه می سوزند نمی دانند چرا

صدای خش و خش برگهای خزانند

به زیر پای تقویم سالهای ماندن

همه از روی آنها می گذرند

هیچ کس نمی بیند

می رود از روی برگهای سبز بهار

که انتظار زمستان وادار به زردیشان کرده است

 

خواندم گفتم از شما

شما همت کنید

بخوانید از ما

از ما ئی که

اهل پائیزیم

بهار را دوست داریم

ولی حرمت سال خود را نمی شکنیم

 

16/9/1384

 

احمد ملائی

(تقدیم به تمام متولدین خزان)

 


نظرات شما ()

نویسنده: احمد _صفورا دوشنبه 85 آذر 20   ساعت 1:20 عصر

ساعتی شمع شدیم

سوختیم

پروانه شدیم

بی هدف بال زدیم

پیش هر خار خزی سنگ شدیم

دل به هر دریا زدیم

در قفس بودیم حتی نفسی هم فریادی نزدیم

 

زیر باران

زیر برف

با دو بالی کوچک

با دلی از سرشار از عشق تو ما بال زدیم

احمد ملائی

 

 


نظرات شما ()

نویسنده: احمد _صفورا دوشنبه 85 آذر 20   ساعت 12:56 عصر


من آن موجم که آرامش ندارم
به آسانی سر سازش ندارم

همیشه در گریز و در گذارم
نمی مانم به یکجا بی قرارم

سفر یعنی من و گستاخی من
همیشه رفتن و هرگز نماندن

هزاران ساحل و نادیده دیدن
به پرسش های بی پاسخ رسیدن

من از تبار دریا از نسل چشمه سارم
رها تر از رهایی حصار بی حصارم

ساحل حصار من نیست
پایان کار من نیست

همدرد و یار من نیست
کسی که یار من نیست در انتظار من نیست

صدای زنده بودن در خروشم
به ساحل چون می یایم خموشم

به هنگامی که دنیا فکر ما نیست
برای مرگ هم در خانه جا نیست



اگر خاموش بشینم روا نیست
دل از دریا بریدن کار ما نیست

من از تبار دریا از نسل چشمه سارم
رها تر از رهایی حصار بی حصارم

 

 


نظرات شما ()

نویسنده: احمد _صفورا دوشنبه 85 آذر 20   ساعت 12:22 عصر

روی صخره های ساحل مرد ماهیگیر نشسته
خشم دریا قایقش رو واژگون کرده شکسته


غول دریا پریا رو دزدیده برده شبونه
دل اون نازک و چشماش آبی و ابرو کمونه


اشکاش از گوشه ی چشماش روی گونه هاش روونه
حالا آواز غم انگیز، داره زیر لب میخونه


توی قصر دیو بدجنس دختر دریا اسیره
توی دستای کریه ش داره جون میده میمیره


توی قصر دیو بدجنس دختر دریا اسیره
توی دستای کریه ش داره جون میده میمیره


ماهیگیر قایقو بردار، بزنش وصله و پینه
برو جنگ دیو دریا مرد و مردونگی اینه


بساز از نو قایقت رو که نشستنت گناهه
برو جنگ دیو دریا چشمای پری به راهه

نظرات شما ()

نویسنده: احمد _صفورا چهارشنبه 85 آذر 15   ساعت 7:32 عصر

غزلم ضربان گل یاس

شعر من بوته نشکفته یاس

غزلم یک بیت نیست

که در آن گم بشود آزادی
غزلم پر رنگ است 

هر چه خواهی تو از آن معنا گیر

هر که خواهد بتواند گیرد آزادی

 

شعر من تکیه زده بر افق تازه عشق

شعر من پشت به آفتاب حماسه

صورتی از دریای غزل می چیند

شعر امروزی من اندکی از عشق جدا است

می زند تیشه به اندام سیاهی

نه به مستی بزند روی سیپیدی به سیاهی

شعر من تازه اگر نیست ولی آسود است

هر چه خواهی تو از آن معنا گیر

هر که خواهد بتواند گیرد آزادی

 

8/9/1385

 

احمد م

لائی


نظرات شما ()

نویسنده: احمد _صفورا چهارشنبه 85 آذر 15   ساعت 2:4 عصر

دلم می خواهد گریه کنم به حال زار این دلم
دلم می خواهد داد بزنم واسه رهایی از خودم
دلم می خواهد پر بکشم به آسمون سفر کنم
روی ابرها بشینم به آدما نظر کنم
دلم می خواهد داد بزنم همه جا فریاد بزنم
بگم ستاره گم شده خاموش و بی صدا شده
از عشقش جدا شده تازه مثل ما شده
بی نور و بی صدا شده داره حق حق میکنه
اونم می خواهد گریه کنه از این دل بی همزبون
پیش خدا شکوه کنه آره دلش گرفته
مثل من سرشتش طالعش شوم شوم
این دلش پر ز خون میگن بهش غصه نخور
اینم یه جور حکمت حکمت اونی که همیشه
بالا تر از ابر من داره ما رو میبینه
واسمون اشک میریزه میگن طاقت نداره گریمون و ببینه
اونه که می دونه ما داریم فنا میشیم
توی راه عاشقی مثل اون خدا میشیم
اگه این کفر ما می خوایم کافر بشیم
توی این دنیا ما می خوایم عاشق بشی

 


نظرات شما ()

نویسنده: احمد _صفورا سه شنبه 85 آذر 14   ساعت 12:22 عصر

کاسه ی صبرم دگر لبریز شد

فصل سردم تا ابد پاییز شد

تا زمستان روزهایی مانده است

ساعت از فرط شمارش ثانیه گم کرده است

دل ز بس غم را کشیده

 شادی اش از یاد ما هم رفته است

قلبم از خاکستر دود سیاهی تا ابد خوابیده است

کودکی تنها شدم در جنگلی تاریک سرد

و چه روزی باشد

روز دیدار تو را نزدیک است

می شناسم من تو را

ذهنم از جویبار مستی ات کاسه ای نوشیده است

از میان خواستن ها تو را طالب شده است

اندکی از عشق تو در دلم پوسیده است

اندکی اندیشه ات

عقل را حاکم شداست

 

لحظه ها را یار کن

خواستن همراه کن

تا که بشناسم تو را

کاش بشناسم تو را

 

سردی از قلب زمان بر دل نشست

کاش می د ید م تو را

بوی عطر رویت ای گل یادم است

کاش می د ید م تو را

نام زیبایت هنوز در ذهنم است

و تمنای دلم د ید ن توست

 

روز ها می گذرد تنهایم

پیش حتی دل خود شرمسارم

چشم ها را بسته ام

 

روزها را می شمارم

حسرت یک لحظه ی بوئیدنت را می ستانم

 

12/1/1385

 

احمد ملائی


نظرات شما ()

نویسنده: احمد _صفورا یکشنبه 85 آذر 12   ساعت 5:45 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

ولادت هشتمین اختر تابناک آسمان ولایت بر همه ی مسلمانان جهان مبارک باد

 

 

 


نظرات شما ()

<      1   2   3   4   5   >>   >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
هیهات آتش
[عناوین آرشیوشده]

فهرست
34639 :مجموع بازدیدها
30 :بازدید امروز
1 :بازدید دیروز
پیوندهای روزانه
حضور و غیاب
یــــاهـو
درباره خودم
دیباگران هستی
احمد _صفورا
ahmad_fkb@yahoo.com
لوگوی خودم
دیباگران هستی
لینک دوستان

صفحات اختصاصی
آوای آشنا

فهرست موضوعی نوشته ها
معرفی سایت[61] . عشق[4] .
بایگانی نوشته ها
neveshtehaye omid
dele shekaste
بهار 1386
زمستان 1385
پاییز 1385
اشتراک