سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هر که دوستی ندارد، اندوخته ای ندارد . [امام علی علیه السلام]

دیباگران هستی
macromediaxtemplates for Your weblogList of Iranian Top weblogspersian Blogpersian Yahoo

نویسنده: احمد _صفورا چهارشنبه 86 اردیبهشت 5   ساعت 1:32 عصر

فروغ  تو    

سیب محنت را به گاز اشتیاق           

رفته بر باد این سرسودا شقاق

تیر غیبی از درون مهد عشق

بر من شیداترین شد اشتیاق

 بر جوانی من شمع خموش

ای تو عشق بی پروا و در  ظاهر خموش

   آتش سوزانتر از دوزخ بکوش 

ای به سودا زدگان آزادی

پیش از این بر چرخ افتانت مکوش

مست خاموش دلم راعاقبت از خود مدوش

 

در فروغ تو دلم در بند باد

نا جوانمردی به کامم تلخ باد

مرد باید تا که در میدان چشمانم بماند

حرف آخر آخرین گفتار نیست

این زبان با دل ربایان یار نیست

در دلم با سر بداران کار نیست

شیشه عمرم توانش دار نیست

 

فرش افلاک دلم را یاز شویم

تا توانم بر دلم هیهات گویم

لاله را با خون سرخم کام شویم

عقل هوشم را به مستی مفروشم

لیقه در دوات عصیان دلم

با قلم از رنج محنت شعر گویم

با غزل از طاعت حق در قنوت

سجده گاه خاکیم افلاک گویم

می خورم مستی نگیرم

شرم را در این وجود هستی نگیرم

سینه تنها با یاد یاران داغ گیرم

این دلم تنها به یارم باز گیرم

 

کامکاریم صف شب بی فروغ

لای لائی را که می خواند صدایش در سکوت

سینه می سوزد صفورا آب باش

شهر شیدائی چه  آشوب است تو بر من یار باش

فاصله شلاق حسرت می زند

بر من بیچاره شیدائی زند

سینه خاموش است صفوراخاک باش

گل بزن با جان من گلدان بساز

 

احمد ملائی

15بهمن 1385


نظرات شما ()

نویسنده: احمد _صفورا دوشنبه 86 فروردین 13   ساعت 9:25 صبح

افزون شده از عمر کم و بیش گذر کردیم و رفتیم

فریاد فقان بود به دل زار که دنیا طلبیدیم

سر بار نبودیم به کسی رند خرابات

آواز بخواندیم که فرمان به دل خود طلبیدیم

افسون مزن ای دل که فراوان طلبیدیم

مهمار متکان سر که پوچی طلبیدیم

زاری زوال طرب انگیز دلم بود

این سوز که به این سینه معصوم طلبیدیم

 

از قید جهان جز تو پاکی نگاهت

یا رنگ رخ ابروی همچون مه کمانت

جز نام فصای تو صفورای جهان مست

چیزی نه طلب کردم و نه ور طلبیدیم

که تو تنها را برای دل نتهای خود طلبیدیم

 

12/1/1386

 

احمد ملائی


نظرات شما ()

نویسنده: احمد _صفورا سه شنبه 86 فروردین 7   ساعت 11:26 صبح

من شنیدم از درون قصه ها

 اخر لیلی و مجنون مرگ است

 لیک گفتم به دلم این عشق است اخر هر عشق پاکی مرگ است.

 


نظرات شما ()

نویسنده: احمد _صفورا سه شنبه 85 اسفند 15   ساعت 1:15 عصر

شبی تاریک در آغوش زمستان بیدار باید شد از خواب کابوس را باید کشت و در خلاء دورترین کهکشان به زمین گور کرد هنگام رویا هم نیست رویا نیز باید به همان جایی برد که کابوس را وقت گشودن چشمهاست وسوسه دیدن حقیقت لحظه ای آرامم نمی گذارد

صفورا عبدالهی


نظرات شما ()

نویسنده: احمد _صفورا سه شنبه 85 اسفند 15   ساعت 12:47 عصر

ای لاله صبوحی درخون نشسته ام

 امشب من و سلام و جوابی شنیدنی

 ای زورق جوانی درگل نشسته ام

اینک من و امید به ساحل رسیدنی

درکوجه باغ خاطر من سیب خاطرش

 از دست من به دور و به دست تو چیدنی

 بار زمانه پست و دوتا کرده قامتم

 قدقامتا و بتا . به تو قامت کشیدنی

جان کندنم به عشق و تمنای نرگست

 از منظر خماری جادویت . دیدنی

اینک من و سپیدی گیسوانم چه خسته ام

 آن ک تو و جوانی و عهدی بریدنی

 از عمر کوتهم دو صباحی نماند و من

 اینک در آرزوی وصالی ندیدنی

 

صفورا عبدالهی


نظرات شما ()

نویسنده: احمد _صفورا چهارشنبه 85 دی 6   ساعت 12:45 عصر

هر چه می خواهد دل تنگت بگو

ثانیه در ثانیه عشق محیا می کنیم

جان این دل هر چه می خواهد دل تنگت بگو

فصل سردیست خزان می گذرد رو به بهار

هر چه باشد از سیاهی در دل تنگت بگوی

 

ما شفیئیم که به محراب مغیر نیستیم

ما حکیمیم که بر  گرد حرم صف نیستیم

هر چه خواهد ما همان را می کنیم

ما به سلطان جهان شاه خدا تسلیمیم

پس بیا با ما بگو از سر دل از شور عشق

پس بیا چشمانمان را بسته ایم

ای که می گفتی ز ما تن خسته ای

پس بیا اینک به تو دل بسته ایم

 

16/9/1385

 

احمد ملائی


نظرات شما ()

نویسنده: احمد _صفورا یکشنبه 85 دی 3   ساعت 12:26 صبح

شبی نیست که کابوسی نبینم عاشقانه

شبی نیست که ننویسم کلامی شعر گونه

شبی نیست که از دوری تو اشک نریزم

به پای این دل یک رنگ و ساده

سحر از لام تا کامم تو هستی

ریاضت می کشم کامم تو هستی

سفارش می کنم هر آنکه دیدم

بر احوال نگاهم که تو هستی

شعری که صبح دم سروده بودم در شب همان نبود

لیک دانستم که این روزگار بی سمر با من

تا شامگاه سیاه بخت همراه نبود

فریاد در درون دلم می شکست زبان دلم لال بود

آن صبح که خیره به ماه گشته بودم که ماهی در آسمان نبود

عطری که در حماسه رقص گل یادت نهفته بود

در دست گل فروش مشک فشان هم نهان نبود

 

3/8/1385

 

احمد ملائی


نظرات شما ()

نویسنده: احمد _صفورا سه شنبه 85 آذر 28   ساعت 9:16 عصر

زود باش

فصل سرد در راه است

تار پودی بنمای در راهش

که ما گرما پسندیم از سرما گریزان

زود باش برادر

انقلاب عشق را خریدم برایت از بازار دست فروشان

به قول معروف بازار رکود داشت

قیمت عشق چقدر ارزان شده است

دست فروشی به من گفت

معاوضه هم می کنیم

نان می گیریم عاشق تحویل می دهیم

 

این روزها از کسی شنیدم که معشوقه اش را

تنها به خاطر اینکه گفت از ظاهرت بدم می آید رها کرد

به قول معروف

چه روزگار بدی شده است برادر

 

یادت می آید

زمانی که ما عاشق شدیم بلوائی بود در روزگار

از هر که خواستیم انگار نا خواسته جوابمان کرد

از هر که خوشمان آمد انگار لیاقت ما را نداشت

در دلم خندیدم

به خودم گفتم

به ما نیامده ادای بازیگران رئال را در بیاوریم

ما اگر تماشاگر هم باشیم بلیط فروش تحویلمان نمی گیرد

 

فصل سردی بود

اما چرخش روزگار غوغائی کرده که بیا ببین

دوباره رقم زده غصه ها را

تا پودی علم کن

فصل سرما نزدیک است برادر

از کسی شنیدم که می گویند

آخر زمان شده است برادر

 

احمد ملائی

27/9/1385

 


نظرات شما ()

نویسنده: احمد _صفورا دوشنبه 85 آذر 27   ساعت 2:15 عصر

می خروشد دریا.

هیچکس نیست به ساحل پیدا.

لکه ای نیست به دریا تاریک

که شود قایق

اگر آید نزدیک.

 

مانده بر ساحل

قایقی ریخته شب بر سر او،

پیکرش را ز رهی ناروشن

برده در تلخی ادراک فرو.

هیچکس نیست که آید از راه

و به آب افکندش.

و در این وقت که هر کوهة آب

حرف با گوش نهان می زندش،

موجی آشفته فرا می رسد از راه که گوید با ما

قصة یک شب طوفانی را.

(سهراب سپهری)


نظرات شما ()

نویسنده: احمد _صفورا یکشنبه 85 آذر 26   ساعت 7:23 عصر

فاصله تا آفتاب

شبها کوتاه است

فاصله تا مهتاب

از دل شب زدگان کوتاه است

بی نهایت در خواب

رویا نیست

چیدن گل ز گلدان حقیقت معناست

 

فاصله کم شده است

خورشید سوزان است

و شب از من دور است

تحمل خواهم کرد

 

تا تو آیی

آفتاب نوری ندارد

تا که در فکر تو ام

پیکرم را سوزاند

روحم من هم گام توست

بی ستاره

عشق هم معنا ندارد

بی تو مهتاب

آفتاب نوری ندارد

خورشید سوزان نیست

 

فاصله کم شده است

وقت رسیدن نزدیک

بی تو مهدی

ماندنم معنا ندارد

بی تو آقا

عشق هم بی معناست

 

22/4/1385

 

احمد ملائی

 


نظرات شما ()

<      1   2   3   4   5   >>   >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
هیهات آتش
[عناوین آرشیوشده]

فهرست
34638 :مجموع بازدیدها
29 :بازدید امروز
1 :بازدید دیروز
پیوندهای روزانه
حضور و غیاب
یــــاهـو
درباره خودم
دیباگران هستی
احمد _صفورا
ahmad_fkb@yahoo.com
لوگوی خودم
دیباگران هستی
لینک دوستان

صفحات اختصاصی
آوای آشنا

فهرست موضوعی نوشته ها
معرفی سایت[61] . عشق[4] .
بایگانی نوشته ها
neveshtehaye omid
dele shekaste
بهار 1386
زمستان 1385
پاییز 1385
اشتراک