سفارش تبلیغ
صبا ویژن

[ چون خبر غارت بردن یاران معاویه را بر أنبار شنید خود پیاده به راه افتاد تا به نخیله رسید . مردم در نخیله بدو پیوستند و گفتند اى امیر مؤمنان ما کار آنان را کفایت مى‏کنیم . امام فرمود : ] شما از عهده کار خود بر نمى‏آیید چگونه کار دیگرى را برایم کفایت مى‏نمایید ؟ اگر پیش از من رعیت از ستم فرمانروایان مى‏نالید ، امروز من از ستم رعیت خود مى‏نالم . گویى من پیروم و آنان پیشوا ، من محکومم و آنها فرمانروا . [ چون امام این سخن را ضمن گفتارى درازى فرمود که گزیده آن را در خطبه‏ها آوردم ، دو مرد از یاران وى نزد او آمدند ، یکى از آن دو گفت : من جز خودم و برادرم را در اختیار ندارم ، اى امیر مؤمنان فرمان ده تا انجام دهم امام فرمود : ] شما کجا و آنچه من مى‏خواهم کجا ؟ [نهج البلاغه]

دیباگران هستی
macromediaxtemplates for Your weblogList of Iranian Top weblogspersian Blogpersian Yahoo

نویسنده: احمد _صفورا یکشنبه 85 آذر 12   ساعت 5:34 عصر

شب سردی است، و من افسرده.

راه دوری است، و پایی خسته.

تیرگی هست و چراغی مرده.

 

می کنم، تنها، از جاده عبور:

دور ماندند زمن آدم ها.

سایه ای از سر دیوار گذشت،

غمی افزود مرا بر غم ها.

 

فکر تاریکی و این ویرانی

بی خبر آمد تا با دل من

قصه ها ساز کند پنهانی.

 

نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر، سحر نزدیک است.

هر دم این بانگ برآرم از دل:

وای، این شب چقدر تاریک است!

 

خنده ای کو که به دل انگیزم؟

قطره ای کو که به دریا ریزم؟

صخره ای کو که بدان آویزم؟

 

مثل این است که شب نمناک است.

دیگران را هم غم هست به دل،

غم من، لیک، غمی غمناک است.

 



نظرات شما ()

<      1   2      
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
هیهات آتش
[عناوین آرشیوشده]

فهرست
34700 :مجموع بازدیدها
6 :بازدید امروز
1 :بازدید دیروز
پیوندهای روزانه
حضور و غیاب
یــــاهـو
درباره خودم
دیباگران هستی
احمد _صفورا
ahmad_fkb@yahoo.com
لوگوی خودم
دیباگران هستی
لینک دوستان

صفحات اختصاصی
آوای آشنا

فهرست موضوعی نوشته ها
معرفی سایت[61] . عشق[4] .
بایگانی نوشته ها
neveshtehaye omid
dele shekaste
بهار 1386
زمستان 1385
پاییز 1385
اشتراک