رفیقان اتنظار سکوتند
و وارثان سکوت
متولدین خزانند
آسمانشان ابریست
چشمانشان پر اشک
دلشان از غم می خواند
نفسشان تناول می کند از خوشی ها
با خود مرور می کنند
مهر و آبان و آذر
و دوباره دوباره دوباره
اشک در چشمانشان حلقه می زند
بغضشان را سنگین می کند
می شکند
و انگار به روز مرگشان می اندیشند
سرخی خونشان را
با غیرت وجودشان پیوند داده اند
تا نشکند وجودشان
در سردی باد های سوزناک پائیزی
پروانه اند به دور شمع عمر خویش
هر لحظه می سوزند نمی دانند چرا
صدای خش و خش برگهای خزانند
به زیر پای تقویم سالهای ماندن
همه از روی آنها می گذرند
هیچ کس نمی بیند
می رود از روی برگهای سبز بهار
که انتظار زمستان وادار به زردیشان کرده است
خواندم گفتم از شما
شما همت کنید
بخوانید از ما
از ما ئی که
اهل پائیزیم
بهار را دوست داریم
ولی حرمت سال خود را نمی شکنیم
16/9/1384
احمد ملائی
(تقدیم به تمام متولدین خزان)