|
نویسنده: احمد _صفورا چهارشنبه 85 آذر 15 ساعت 2:4 عصر
|
دلم می خواهد گریه کنم به حال زار این دلم دلم می خواهد داد بزنم واسه رهایی از خودم دلم می خواهد پر بکشم به آسمون سفر کنم روی ابرها بشینم به آدما نظر کنم دلم می خواهد داد بزنم همه جا فریاد بزنم بگم ستاره گم شده خاموش و بی صدا شده از عشقش جدا شده تازه مثل ما شده بی نور و بی صدا شده داره حق حق میکنه اونم می خواهد گریه کنه از این دل بی همزبون پیش خدا شکوه کنه آره دلش گرفته مثل من سرشتش طالعش شوم شوم این دلش پر ز خون میگن بهش غصه نخور اینم یه جور حکمت حکمت اونی که همیشه بالا تر از ابر من داره ما رو میبینه واسمون اشک میریزه میگن طاقت نداره گریمون و ببینه اونه که می دونه ما داریم فنا میشیم توی راه عاشقی مثل اون خدا میشیم اگه این کفر ما می خوایم کافر بشیم توی این دنیا ما می خوایم عاشق بشی
|
نظرات شما ()
|
|
|
|
فهرست |
|
|
|
|
34621
:مجموع بازدیدها |
12
:بازدید امروز |
1
:بازدید دیروز |
|
پیوندهای روزانه |
|
|
حضور و غیاب
|
یــــاهـو
|
|
درباره خودم
|
| | |