سفارش تبلیغ
صبا ویژن

همه دانش به کار بستن آن است . [امام علی علیه السلام]

دیباگران هستی
macromediaxtemplates for Your weblogList of Iranian Top weblogspersian Blogpersian Yahoo

نویسنده: احمد _صفورا پنج شنبه 85 آبان 25   ساعت 7:58 عصر

شعر فردا

 همه پنجره ها باز حقیقت جاریست      

می نویسم از خود

قلمم پر شده از جوهر شعر و احساس

دل من خالی شده از کینه هر داس درو کرده عشق

و تو در من ماندی

ساعتم ثانیه اش صحبت عشق است جنون

انتظار سفر گل به ملاقات من است

انتظار سودا

الهی نامه عشق فرصتی داد

که با او عهد پیمانی ببندیم

ستاره چشمکی بر خلق او زد

که با احساس او امید نیز هست

6/7/1385

احمد ملائی


نظرات شما ()

نویسنده: احمد _صفورا پنج شنبه 85 آبان 25   ساعت 4:56 عصر


نظرات شما ()

نویسنده: احمد _صفورا پنج شنبه 85 آبان 25   ساعت 4:12 عصر

ای انکه ز ما دوری

         ای عشق اهورایی

         چندی است دلم تنهاست

                   در لحظه ی آن روزم

                   تا مژده رسانندم

                                   که ای عشق می آیی

                 بر خیز بیا آقا با کشتی امیدت

                دریاب دل ما را

                                  در وحشت دریایی


نظرات شما ()

نویسنده: احمد _صفورا پنج شنبه 85 آبان 25   ساعت 4:5 عصر

چیزهایی که نگفتم...

وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست،

نگفتم : عزیزم این کار را نکن !

نگفتم : برگرد و یک بار دیگر به من فرصت بده...

وقتی پرسید دوستش دارم یا نه ، رویم را برگرداندم !

حالا او رفته، و من :

تمام چیزهایی را که نگفتم میشنوم...

نگفتم : عزیزم متاسفم ، چون من هم مقصر بودم ...

نگفتم : اختلاف ها را کنار بگذاریم ، چون تمام آنچه ما میخواهیم عشق و وفا داری و مهلت است ...

گفتم : اگر راهت را انتخاب کرده ای ، من آن را سد نخواهم کرد !

حالا او رفته، و من :

تمام چیزهایی را که نگفتم میشنوم...

او را در آغوش نگرفتم و اشک هایش را پاک نکردم.

نگفتم : اگر تو نباشی ، زندگی ام بی معنی خواهد بود...

فکر میکردم از تمام آن بازیها خلاص خواهم شد...

اما حالا تنها کاری که میکنم :

گوش دادن به تمام آن چیزهایی است که نگفتم !

نگفتم : بارانی ات را در آر ، قهوه درست میکنم و با هم حرف میزنیم...

نگفتم : جاده بیرون خانه طولانی و خلوت و بی انتهاست ...

گفتم : خدا نگهدار ، موفق باشی، خدا به همراهت ...

او رفت و مرا تنها گذاشت، تا با تمام چیزهایی که نگفتم زندگی کنم ...


نظرات شما ()

نویسنده: احمد _صفورا پنج شنبه 85 آبان 25   ساعت 4:3 عصر

خبرآمد خبری در راه است

سر خوشم دل که از آن آگاه است

شاید این جمعه بیاید شاید

پرده از چهره گشاید شاید

دست افشان پای کوبان میروم

بر در سلطان خوبان میروم

میروم بار دگر مستم کند

بی سر و بی پا و بی دستم کند

میروم کز خویشتن بیرون شوم

در پی لیلا رخی مجنون شوم

 


نظرات شما ()

نویسنده: احمد _صفورا پنج شنبه 85 آبان 25   ساعت 4:1 عصر

الهی !

چون توانستم ، ندانستم ؛

و چون دانستم ، نتوانستم .

 آه از این علم ِ نا آموخته !

گاه در غرقم از او ،

گاه سوخته ...

رسائل . خواجه عبدالله انصاری


نظرات شما ()

نویسنده: احمد _صفورا پنج شنبه 85 آبان 25   ساعت 4:0 عصر

ای مرغ سحر ، چو این شب تار بگذشت ز سر سیاهکاری

وز تحفه روح بخش اسحار رفت از سر خفتگان خماری

بگشود گره ز زلف زر تار محبوبه نیلگون عماری

یزدان به کمـال شد پدیدار واهریمن زشت خو حصاری

یاد آر ز شمع مرده یاد آر

ای مونس یوسف اندر این بند تعبیر عیان چو شد تو را خواب

دل پر ز شعف، لب از شکر خند محسود عدو به کام اصحاب

رفتی بر یار خویش و پیوند آزاد تر از نسیم و مهتاب

زان کو همه شام با تو یک چند در آرزوی وصال احباب

اختر به سر شمرده یار آر

چون باغ شود دوباره خرم ای بلبل مستمند مسکین

وز سنبل و سوری و سپرغم آفاق نگارخانه ی چین

گل سرخ و به رخ عرق ز شبنم تو داده ز کف قرار و تمکین

زان نو گل پیش رس که در غم ناداده به نار شوق تسکین

از سردی دی ، فسرده یار آر

ای همره تیه پورعمران بگذشت چو این سنین معدود

وان شاهد نغز بزم عرفان بنمود چو وعد خویش مشهود

وز مذبح زر چو شد به کیوان هر صبح شمیم عنبر و عود

زان کو به گناه قوم نادان در حسرت روی ارض موعود

بر بادیه جان سپرده، یادآر

 

 


نظرات شما ()

نویسنده: احمد _صفورا پنج شنبه 85 آبان 25   ساعت 3:55 عصر

اگر به کام تو بودیم

عاشقانه می شدیم

زیر یک شنی تازه به راه افتاده قلب من شکست

دیدم برادرم که در جوی خون نشست

دیدم چه دیوارها رفتند تا به آسمان

اما خدا سرای توست این آسمان که مال توست

هر چند که این خاک از صفای نعمات توست

اما ببین چگونه به ما می کشند زور

هر چند که این دنیا ازآن توست

این کوردلان که نمی دانند تو را

مستند به دنیای خویش که می کشند ما را

ما را که از غنای تو عاشقانه شدیم

مردیم مرگ به جانهامان دوباره زاده شدیم

وصفی نمی کنیم از این غم رنج این بلای

خود نیز که چشم جهانی بینای عاشقان

رفتیم به کام خطر نیز تلخ شدیم

یاران ما که وفا ندارند تا کیمیا کنیم

اما امید ما هنوز به رحمت توست

هر چند اگر به کام تو می شدیم عاشقانه تر بودیم

10/7/1385

احمد ملائی

(فلسطین سر تا پا مقاومت)


نظرات شما ()

نویسنده: احمد _صفورا پنج شنبه 85 آبان 25   ساعت 2:14 صبح


نظرات شما ()

نویسنده: احمد _صفورا چهارشنبه 85 آبان 24   ساعت 1:41 عصر

از شما دوستان و شاعران شعر دوستان گرامی دعوت به عمل می آید تا در یک جمع خودمانی  به بحث و گفتگو در مورد شعر فارسی (شعر نو_غزل و مثنوی )

 


نظرات شما ()

<   <<   6   7   8      >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
هیهات آتش
[عناوین آرشیوشده]

فهرست
34751 :مجموع بازدیدها
8 :بازدید امروز
5 :بازدید دیروز
پیوندهای روزانه
حضور و غیاب
یــــاهـو
درباره خودم
دیباگران هستی
احمد _صفورا
ahmad_fkb@yahoo.com
لوگوی خودم
دیباگران هستی
لینک دوستان

صفحات اختصاصی
آوای آشنا

فهرست موضوعی نوشته ها
معرفی سایت[61] . عشق[4] .
بایگانی نوشته ها
neveshtehaye omid
dele shekaste
بهار 1386
زمستان 1385
پاییز 1385
اشتراک