ای مرغ سحر ، چو این شب تار بگذشت ز سر سیاهکاری
وز تحفه روح بخش اسحار رفت از سر خفتگان خماری
بگشود گره ز زلف زر تار محبوبه نیلگون عماری
یزدان به کمـال شد پدیدار واهریمن زشت خو حصاری
یاد آر ز شمع مرده یاد آر
ای مونس یوسف اندر این بند تعبیر عیان چو شد تو را خواب
دل پر ز شعف، لب از شکر خند محسود عدو به کام اصحاب
رفتی بر یار خویش و پیوند آزاد تر از نسیم و مهتاب
زان کو همه شام با تو یک چند در آرزوی وصال احباب
اختر به سر شمرده یار آر
چون باغ شود دوباره خرم ای بلبل مستمند مسکین
وز سنبل و سوری و سپرغم آفاق نگارخانه ی چین
گل سرخ و به رخ عرق ز شبنم تو داده ز کف قرار و تمکین
زان نو گل پیش رس که در غم ناداده به نار شوق تسکین
از سردی دی ، فسرده یار آر
ای همره تیه پورعمران بگذشت چو این سنین معدود
وان شاهد نغز بزم عرفان بنمود چو وعد خویش مشهود
وز مذبح زر چو شد به کیوان هر صبح شمیم عنبر و عود
زان کو به گناه قوم نادان در حسرت روی ارض موعود
بر بادیه جان سپرده، یادآر